الان اومدم اینجا. خب که چی؟
جاییام که یک سال پیش تو برنامهریزیهام نبود.
۸ ماه پیش حرفش شد.
۷ ماه پیش با امید تو برنامه قرار گرفت.
۵ ماه پیش امیدم ازش سلب شد.
۲ ماه پیش خیلی غیر منتظره پر از امید شدم.
۳ هفته پیش امیدم به ثمر نشست.
و نهایتا دیشب اومدم جایی که یک سال پیش تو برنامهریزیهام نبود.
تلاش کردم؟ آره . واسش تلاش کردم؟ نه.
چرا اینجام؟
درس؟ هدف نیست، وسیلهس
استقلال؟ هدف نیست، دستآورد مسیره
رفتن؟ واقعا؟
کار؟ نو وی!
پس چی؟ لاو؟ لاو! لاو
وقتی واسه مادرت حق انتخاب زندگی با پدرتو قائلی.
وقتی مادرت انتخاب میکنه با پدرت بمونه بازم ولی تو میدونی از این انتخاب از روی ترسه.
وقتی میبینی زن دوم پدرت چقدر آبزیرکار و مکاره.
وقتی ذره ذره سوختن مادرتو میبینی و دلت میخواد فریاد بزنی بگی :طلاق بگیر لعنتی هممونو راحت کن.» ولی دم برنمیاری که نکنه تاثیری بزاری و باعث ایجاد یه انتخاب هیجانی بشی که بعدش پشیمونی باشه.
بغضی میشی که نمیترکی. اشکی میشی که نمیباری. سوزی میشی که نمیسوزونی.
نگاه چهار اثر فلورانس اسکاول شین خیلی قطعی این تاثیر رو تایید میکنه و فراتر هم میره. معتقده دلیل پیشرفت و پسرفت هم دید ذهنی انسانه.
اما خارج از اون دید معنوی، تجربه هامونو که نگاه کنیم میبینیم که وقتی قدر تو مسیر رشد میزاریم اولش چقدر سخته و کم کم پیش میریم، بعد از مدتی سرعتمون بیشتر میشه و روند رشدمون سریع تر میشه. واسه شکست ها هم همینطوره. اکثر شکست هایی که میبینیم یهویی نبوده.
الگوریتم های هوش مصنوعی هم که خوراک مثالن :))
ولی. الان آمدیم تا از این دوران تصمیم گیری و برنامه ریزی خود نیز در وبلاگ جان، اثری بگذاریم.
اولین قدم خنده و سرخوشیه. یه وقتایی که یه فکرایی، بیهوده و بدون اینکه روی بقیه تاثیری داشته باشه یا به نتیجه ای برسه، به ذهنم میومد، لبخند زدم و رهاش کردم.
بعد از اون جمع کردن اعتمادبه نفس. به نظرم آدم خودش باید بدوه و اعتمادبهنفس جمع کنه برای خودش. از یه برقراری ارتباط گرفته، تا انجام پروژه و نمره ی خوب تو درس و این چیزا. هی هم باید با خودت تکرار کنی که من یه آدمم و همونطور که من از بعضیا شاید خوشم نیاد، بقیه هم حق دارن از من خوششون نیاد، و این کم شدن ارزش من نیست. بدون اعتماد به نفس آدم نصفه نیمه ست.
یه چیز مهم اینه که کارایی که دوست داری رو بری دنبالشون و انجام بدی، حتی اگه مرتبط به درست نیست. حتی اگه بقیه میگن بچسب به درس و تمرکزتو بزار رو درس. حتی اگه بگن اینا به چه دردت میخوره. آدم باید کاری داشته باشه که از انجامش خیلی لذت ببره. از رفتن به کتاب فروشی و دیدن کتابا یا بازار رفتن بگیر تا کلاسای ورزشی و هنری و زبان و هرچی.
طبیعت هم که تو حس خوب خیلی کمک کننده ست. از هرجاییش میتونی لذت ببری. دیدن آسمون، دیدن درختا، شنیدن صدای پرنده ها، استشمام بوی بارون، لمس گلبرگ گلا و . . فقط کافیه توجه کنیم.
الان که مینویسم کرونا شایع شده تو ایران. مثل هر چیز دیگه ای تو این مملکت، آمار و اخبار ضدونقیض به گوش میرسه. تو جامعه یه عده ترسیدن، یه عده ریلکس خرید عید میکنن!
تهش چی میشه نمیدونم، اینکه کی میمونه کی میره نمیدونم، فقط میدونم که استرس اینجا زندگی کردن اونقدر زیاد شده که نگو و نپرس.
امیدوارم و باز به خدا پناه میبرم
خدایا چنان کن سرانجام کار / تو خشنود باشیو ما رستگار
درباره این سایت